نسل پنجم خانه ندارد
بیشتر آنهایی که سعی میکنند با چاپ تک داستان کوچکی در نشریات ادبی هم که شده، به حیاتشان ادامه دهند، تمام انرژی خود را صرف دورخیز برای تهیه خانه میکنند. خانه یعنی امنیت در فضایی که ناامنی حرفهای، جایی فراتر از دغدغه معاش، یعنی ذهن خلاق نویسنده را نشانه رفته است.
برای یک نسل پنجمی که کارش اسبابکشی از یک نشریه به نشریه دیگر است و سنش به سرعت بالا میرود و تعداد کتابهایش همچنان در عدد یک، پا سفت کرده است، خانه یعنی جایی که میتواند برای همیشه به آن تکیه کند تا برای همیشه با خیال راحت بنویسد.
بسیاری از نسل پنجمیها بیشتر وقت خود را به نان درآوردن از کنار کار مطبوعاتی برای زنده نگهداشتن نسلهای گذشته مشغولند. آنها آنچنان درگیر حل مسائل دشوار خرج و دخلند و آنچنان چهارنعل میروند که اسبشان از نفس افتاده است. اما چشمانداز چهاردیواری کوچکی که به کمک بانک مسکن و قسطهای پایانناپذیر آن به چنگ میآید، اسب را همچنان میتازاند و البته که روی اسب، کسی داستان نمینویسد.
نسل پنجم «خانه» ندارد
نسل پنجمی را کسی به رسمیت نمیشناسد، همان طور که اینجا، ادبیات را کسی جدی نمیگیرد. نسل پنجمیهای دیگر به ویژه در تئاتر، موسیقی و سینما، «خانه»ای دارند که شاید گاهی دستی به سرشان میکشد و دستکم وجودش قوت قلبی است، اما نسل پنجم ادبیات همچنان باید در گیرودار باندبازیهای نسلهای قبلی، پشت در بماند تا خلاصه این بازی کی تمام میشود؛ بازی انجمنها و کانونهای محفلی و رفاقتی یا ارزشی و آزادیخواهانه؛ انجمنها و کانونهایی که اگر بخواهند هم نمیتوانند باری از دوش کسی بردارند.
نسل پنجمی در هیچ کدام اینها جایی ندارد و هنوز ننوشته، مرکب تمام کرده و قبلیها، خانههایشان را ساختهاند و اسبهایشان را بستهاند.
نسل پنجم سایه ندارد
نسل پنجمیها سایهای ندارند. برای آنها کافه نادری، دیگر جز کافهای که به عنوان یک بنای تاریخی- فرهنگی در فهرست میراث فرهنگی کشور قرار گرفته است، مفهوم دیگری ندارد. چه کسی میتواند با شکم گرسنه، قهوه سفارش بدهد و درباره رمان آخر فوئنتس بحث کند؟حالا، هنوز هم این قدیمیها هستند که به کافی شاپ میروند و درباره «مرگ مولف» حرف میزنند؛ مرگی که انگار زودتر از زمان انتظار فرارسیده است.